بسم الله الرحمن الرحیم
33. تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
سوال: در آخر جلسه قبل فرمودید که « علم حضوریای که عقل نسبت به نفسالامر دارد ریختش کاملا متفاوت است با علم حضوریای که در مباحث کلاسیک مطرح میشود.» آیا میشود این را توضیح دهید؟
پاسخ: اگر علم حضوری را معنا کنیم به «حضور نفس وجود معلوم لدی العالم»؛ و وجود را هم وجود مقابلی [وجود در مقابل عدم] بگیریم؛ این با مدرکات عقلیه، ادراک عقل لوازم را، استلزامات را، طبایع را، منافات دارد و مانوس ما هم از علم حضوری همان است، که مثلا میگوییم علم ما به گرسنگی، که در همه مثالهایی که میزنند این گونه است که وجودی به عین وجوده العینی الخارجی حاضر باشد لدی العالم. حالا اگر چیزی در حوزهای از نفسالامر که اعم از وجود است، باشد؛ ولی به همان حقیقته النفسالامریه حاضر باشد لدی العقل، این هم علم حضوری است اما نه حضور به معنای وجود، بلکه به معنای نیل، درک؛ یعنی عقل درک میکند. ملازمات این طوری است.روابطی که انسان درک حضوری دارد هم این طور است.
علم حصولی به طبایع نفس الامری
لذا در عقلیات و مطالب نفسالامری هم حضوری و حصولی داریم. یعنی در مطالب نفسالامری گاهی چیزی است که خود نفسالامرش حاضر است لدی العقل، عقل مباشرتا به نفسالامرش حاضر است. لذا بود که عرض کردم که تنها جواب حق، و بلکه تنها جواب قابل عرضه برای حل مشکل شناخت است؛ یعنی می میگوییم عقل خودش مباشرتا به نفس نفسالامر میرسد؛ علت اینکه برخی چیزها برایش به وضوح واضح است این است که هم قضیه را در مرحله علم حصولی درک میکند و هم مطابَق بنفس الامریته برایش حاضر است، مثل استحاله تناقض. هرچه بخواهند خدشه کنند، میگوید درست است. به خاطر اینکه واقعیتش را مییابد؛ یعنی استحاله تناقض را عقل، خلق نکرده، جعل نکرده، بلکه میبیند که طرفینش را دارد میبیند، هم تصور میکنم استحاله تناقض را، هم میبینم مطابَقش را و مطابَقَت (به معنای مصدری) را. به نظر میرسد این تنها جواب است. اما در همان محدودهای که برای ما واضح است که عقل به نفسالامر رسیده، مانعی ندارد که در [برخی] ادراکات نفسالامری، عقل به نفسالامر نرسیده باشد و در همانها ریختش ریخت علم حصولی باشد؛ مثل بسیاری از استلزاماتی که خیلی برای ذهن صاف نیست؛ مثلا استلزاماتی در مسائل ریاضی یا اتحادهای جبری، که ممکن است عدهای در اثر قوت، عقلشان به نفسالامرش برسد، اما قبل از آن، میگوید: «میگویند»؛ اما هنوز عقلش لمس نکرده که تطبیق جزمی بکند مثل آفتاب؛ ولی میفهمد که این را گفتهاند؛ یعنی او یک علم حصولی به این قضیه دارد ولی به نحوی نیست که علم حضوری هم به پشتوانهاش رسیده باشد؛ آنجایی که به علم حضوری نرسیده، میگوییم علم حصولی عقلانی، اما نه به نحوی که من علم دارم به قیام زید؛ که یک علم حصولی به وجودات و وقایع است؛ و فرق دارد با علم من به قضایای عقلیه نفسالامریهای که آن هم علم حصولی است.
سوال: این مثالی که زدید که «به خاطر سخن دیگران میگوید» که اصلا علم نیست.
پاسخ: نه منظور همان است که بحث شد؛ یعنی اینکه با استدلال میروید و صغری و کبری میچینید، این شما را قانع کرده که این را بگویید؛ اما نه اینکه الان آن نتیجه را مییابید؛ که مثل استحاله تناقض برای شما [واضح باشد].
لذاست که عرض کردم کسانی که برایشان برهان قائم میشود چند دستهاند:
1) عدهای اصلا قانع نمیشوند؛
2) عدهای قانع میشوند، اما درصدی؛
3) عدهای هم هستند که در موردشان صدق میکند بدیهی ثانوی، یعنی چنان این برهان برایشان موصل است که اصلا میرود به خود واقعیت؛ و این مانعی ندارد؛ یعنی عقل در رشد خودش در حوزههایی از نفسالامر وارد میشود که اول نبود و حالا هست؛ یک محقق خوش ذهن همین طور که برای ما استحاله تناقض واضح است، برخی قضایای ریاضی واضح است و نفس او به متن نفسالامر آنها رسیده است و اگر هم برهانی میآورد برای دیگران میآورد. اما یکی هم هست که صغری و کبری به زور او را راضی کرده و میگوید چاره دیگری ندارم؛ این میشود علم حصولی؛ آن هم علم حصولی در عقلیات، نه در وجودات.
آیا علم حصولی، حضور من وجه نیست؟
سوال: آیا آنجایی که میگویید علم حصولی، واقعا صورت و غیر از آن نفسالامر واقعی است یا اینکه حضوراً ناقصاً است؟
پاسخ: منظور شما این است که «آنجا صورت به این معنایی که میگفتیم دیگر معنا ندارد؛ یعنی همان طور که میگفتیم طلب مجهول مطلق محال است، سیر عقل هم در نفسالامر این طور است که یک شأنی از آن نفسالامر را دیده و شئون دیگر برایش مجهول است. هرچه رشد پیدا میکند فانی در شئون دیگر نفسالامر هم میشود.» این سخن خوبی است، اما ممکن است برخی جاها پیدا شود که حتی این طور هم نباشد، نظیر اینکه عرض کردم برهان با زور او را قانع کند. یعنی عقیده پیدا کند که مطلب این است؛ و تصور موضوع هم پیدا کرده؛ اما آرام نیست، پای چوبین است. اما اصل حرف شما را درمواردی میبینیم؛ اما اینکه در همه موارد درک عقلانی نفسالامری بگوییم صورت فرض ندارد و علم حصولی چیزی نیست جز علم حضوری بوجهٍ. یعنی بقیه وجوه را عقل تصور میکند یا نه؟ تصور عقل بقیه وجوه را، علم حصولی است نسبت به آنها.
بحث از امکان فازی شدن معرفت حصولی
سوال: نتیجه این شدکه در جاهایی که ما به علم حضوریش میرسیم، این حالت صفر و یکی دارد، یا میدانم یا نمیدانم؛ اما در جایی که به علم حضوریش نمیرسیم، حالت فازی دارد، مثلا به 80درصدش رسیدهام. 80درصد میدانم این واقع را.
پاسخ: این خوب است و مانعی ندارد؛ اما باید در نظر بگیریم که برخی چیزها نفسالامرش فازی است. آیا در خصوص حوزه کُن، یا در غیر آن هم؟ آنجا دیگر نمیتوانید این حرف را بزنید. آنجا که نفسالامرش فازی است، شما اساسا به نحو فازی درکش میکنید ولو در هر رتبهای از فازیت، صفر و یکی است. یعنی وقتی شما درک میکنید نفسالامر یک مفهوم تشکیکی را که خودش 80 درصد است، نمیتوانید بگویید که وقتی من به این 80 درصد رسیدم 80 درصدش معلوم شد. برخی چیزهای نفسالامری ریختش درصدی است. مثلا شدت، درد؛ خود مفهوم طوری است که قابل تشکیک است.
آیا مطابقت فازی میشود؟
سوال: آیا وقتی شأنی از یک واقعیت را درک کردیم نمیتوانیم بگوییم مطابقتش فازی است؟
پاسخ: شما مثلا جلوی یک مکعب ایستادهاید و فقط یک وجهش را میبینید، آیا میگویید درک من درصدی است؟
سوال: سوال من این است که آیا مطابقت فازی داریم؟ یا خیر و مطابقت همواره سنخش صفر و یکی است.
پاسخ: مطابقت صفر و یکی است؛ اما اگر مطابَق سنخش از امور فازی باشد، مطابقتش باز صفر و یکی است، اما مطابقت صفر و یکی بین دو چیزی که فازی است؛ و لذا میتواند این مطابقت، درصدی از صدق باشد (مثلا یکی 30 درصد دروغ گفته و دیگری 50 درصد)؛ مثلا وقتی 70 درصد با 90 درصد صادق (به معنای مطابق) است خیلی فرق دارد با اینکه 20 درصد با 90 درصد صادق باشد. مثلا شیای که 80 درصد کثیف است را شما میگویید 70درصد کثیف است، شما درست نگفتید، اما دیگری همین را میگوید 20درصد کثیف است. او دروغتر گفته است. شما نزدیکتر گفتهاید. اصل مطابقت صفر و یک است، اما در اینجا میتوانید بگویید او دروغتر گفته است. یعنی هر دو دروغ گفتهاید اما او بیشتر دروغ گفته است.
در جایی که مطابَق نقطهای باشد و طیفی در درون خود تشکیل ندهد (قبلا گفتیم که در بحث تشکیک، غالبا این طور است که اگر نگاه کنیم به بیرونش متواطی است، اما نگاه کنیم به درونش تشکیک است) اما جایی که طیف تشکیل ندهد، اینجا مطابقت صفر و یک است قطعا؛ اما در جایی که مطابَق طیفی باشد، اینجا مطابقت به تبع مطابَق می تواند تشکیکی باشد.
سوال: در این موارد مطابَق است که تشکیکی است؛ آیا جایی داریم که خود مطابقت، جدای از مطابَق، تشکیکی باشد؟
پاسخ: من چیزی در ذهنم نمیآید.
سوال: یعنی جایی که من درصدی از واقع را شناخته باشم، نمیشود؟
پاسخ: شما میگویید: «درصدی از واقع»؛ یعنی «مِن» تبعیض آوردهاید برای مطابَق، یعنی چون واقع را درصدی کردید میگویید من درصدی را شناختم.
سوال: گاهی برهان میآید که شخص را کاملا قانع میکند، گاهی برهان میآید و شخص اصلا قانع نمیشود؛ اما گاهی برهان میآید و شخص به نحو درصدی قانع میشود، آیا اینجا نمیتواند بگوید که علم من و خود مطابقت برای من فازی و درصدی است؟
پاسخ: مطابقت دست من نیست. حالات من مانند ظن و شک و... در من است؛ اما مطابقت ورای من و حالات من است، من ظن دارم، اما ظن من قطعا به نحو صفر و یک با محدوده خودش مطابق با واقع هست یا نیست. اینکه بگوییم چون من ظن دارم، پس حالا یک کمی بیشتر مطابق است! ظن و شک و قطع حوزهای غیر از حوزه مطابقت است؛ آن حالات نفس است، مطابقت مطلب نفسالامری و بیرون نفس است؛ و من برای اصل مطابقت، فازی به ذهنم نمیآید.
بحث استطرادی: تشکیک عرضی در حوزه وجود راه ندارد، نه در حوزه درک
سوال شخص دیگر: اگر چیزی مثلا انسان 20 وجه دارد و من 5 وجهش را درک کردم. این نمیشود؟
پاسخ: شما مثال را عرضی کردید، فرقی نکرد با بحث قبل. اینجا تشکیک عرضی هم صادق است.
سوال: مگر شما قبلا نگفتید تشکیک عرضی را قابل تصور نمیدانید؟
پاسخ: آن بحث ما در تشکیک وجود بود. اینجا تشکیک درکی است. در حوزه درک هم تشکیک طولی داریم هم تشکیک عرضی. در تشکیک وجود بود که عرض شد برای من تشکیک عرضی قابل تصور نیست. در بحث ما، وقتی میگوییم بینالحدین، نه یعنی بین کمال اعلی و اکبر، بلکه شئونات عرضی را هم شامل میشود.
پایان بحث استطرادی و ادامه بحث از مطابقت فازی
پس نفس المطابقه قطع نظر از مطابِق و مطابَق، صفر و یکی است.
سوال: در جایی که مطابَق ما مشکک باشد، فرض ندارد نفس مطابقت ما هم تشکیکی باشد؟ مثلا در همان مثال کثیفی. که واقعا 80 درصد کثیف است اما من می گویم 70 درصد و دیگری میگوید 20 درصد، آیا اینجا حرف من مطابقت بیشتری با واقع ندارد؟
پاسخ: دارد، اما چرا؟ چون نفس آن مطابَق مشکک است. 80 درصدی که شما درک کردید بخشی از آن 90 درصد واقع است؛ اما تابعی از آن است؛ یعنی چون 90 درصد واقعیت دارد، و 80 درصد شما مندمج در آن است و نزدیکتر به اصل آن واقعیت است، پس علم من واقعیتر است، نه اینکه نفس المطابقه من بیشتر است.
سوال: بالاخره آیا نمیتوان گفت آن دروغتر و این راست تر است؟ و این تشکیک در نفس مطابقت نیست؟
پاسخ: اگر مطابقت را تشکیکی بگیرید، بله؛ میتوانید بگویید آن دروغتر است و این راستتر؛ اما اگر متواطی بدانید، نمیشود. [سوال جدید که در جلسه مطرح نشد: پس میتوان با یک لحاظ، خود مطابقت را مفهومی مشکک دانست و الزامی نیست که آن را لزوما متواطی در نظر بگیریم؟ پاسخ مکتوب حاج آقا: «خودِ» [مطابقت] اگر به معنای استقلال از مطابَق نباشد مانعی ندارد]
سوال: پس مثالی شد برای تشکیک در مطابقت.
پاسخ: ولی این تابع مطابَق است.
سوال: باشد. من هم قبول کردم که بحث در مطابَق مشکک است. اما بالاخره در اینجا خود مطابقتش تشکیکی است.
پاسخ: من که از اول قبول کردم که تشکیک در مطابقت، بهتبع تشکیک مطابَق، ممکن است. در همین موطن میتوانیم نگاه به بیرون 90 درصد بیندازیم و بگوییم 89 و 91 درصد دروغ است؛ اما میتوانیم [طیف درونی شیء را مد نظر قرار دهیم و] نسبت به کل آن، یعنی از 0 تا 90 درصد در نظر بگیریم، به نحوی که وقتی میگوییم 90 درصد، 80 درصد هم در ضمنش هست؛ که در این صورت آن تعبیر راستتر [در خصوص کسی که گفت 80 درصد نسبت به کسی که گفت 20 درصد] درست میشود.
امکان امر بسیط محض
سوال: آیا امر بسیط واقعی که اصلا تشکیک نداشته باشد (یعنی طیف درونی نداشته باشد) فرض دارد؟
پاسخ: بله. مثلا اعداد طبیعی حسابی متواطیاند. وقتی میگویی 75 صدم این دیگر عدد طبیعی حسابی نیست.
[از دقیقه 24 تا 27 مقداری درباره همین مساله رفت و برگشت شد که خلاصه یکجا متواطی هست]
[از دقیقه 28 تا 30 سوالی درباره اجمال و تفصیل و... مطرح شد و توضیح داده شد که اصلا موطن علم و ادراک موطن اجمال و تفصیل است تا موطن ماده]
وجود مشکک است
سوال: آیا وجود، در فضای وجود و عدم مقابلی، متواطی است؟
پاسخ: خیر. زیرا شما به اصالت وجود هم که قائل باشید ماهیت را هیچ نمیدانید، او را ظل وجود میدانید و واسطه در عروض و ... .
سوال: سوال من بر اساس مبنای شماست نه مبنای رایج. یعنی واقعیت نفسالامری اوسع است از وجود؛ ولی در حوزه وجود و عدم مقابلی، وجود متواطی باشد نه تشکیکی؟
پاسخ: وجود و عدم مقابلی هم درون این واقعیت است. در بیرونش که تشکیک میتواند باشد، درونش هم تشکیک میتواند باشد. در حوزه وجود و عدم مقابلی هم تشکیک داریم اما مصحح آن اعیان ثابته و ... است. اینکه وجود و عدم تنها نظام فکری باشد و با آن تشکیک پیش برود، این نمیشود؛ اما این معنایش این نیست که تشکیک در حوزه وجود و عدم مقابلی در یک نظامی که مفاهیم دیگری را هم به کار میگیرد راه نداشته باشد. [این پاراگراف، خلاصه بحث از دقیقه 31 تا دقیقه 35 است که در چند بار رفت و برگشت مورد قبول سائل قرار گرفت]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
38. ترکیب طبایع و تحصص (حصه حصه شدن) یک طبیعت
37. حقیقت قرائت + اشارهای قرآنی برای کشف طبایع بسیطه
36. تقسیمبندی لحاظهای ماهیت در ذهن
35. تفاوت معنای خلق طبایع در طبایع مرکبه و اعتباریات
ادامه جلسه 35
34. نقش معرفتشناختی طبایع
ادامه جلسه 34 + خلاصه بحث جلسه 34
33. تفاوت علم حضوری به موجودات و به طبایع
32. نحوه خلق طبیعت+ بحثی معرفتشناسی درباره مطابقت
31. شروع بحث مجدد درباره خلق طبایع
30. حقیقت و نحوه اعتبار (خلاصه مباحث)
عدم تقریر مباحث و شروع تعطیلی تابستانی
29. ادامه نظر مرحوم اصفهانی درباره برهان پذیری اعتباریات
28. برهان پذیری اعتباریات در کلام مرحوم اصفهانی
[همه عناوین(56)]